کتابخانه

کتابخانه ی شخصی من و توضیحی بر آنچه میخوانم

کتابخانه

کتابخانه ی شخصی من و توضیحی بر آنچه میخوانم

بعد از او

نام کتاب : بعد از او

نویسنده : تکین حمزه لو

ناشر : انتشارات شادان

چاپ  دوم فروردین1384


قسمتی از کتاب:

هر وقت مادرم از نبودن امیر و نگرانی هایش گله و شکایت می کرد،لبخندی کج می زد و با پشت انگشت شصت عینک را روی بینی استخوانی اش بالا می داد و می گفت:فهیمه خانم الا به ذکرالله تطمئن القلوب...نفوس بد نزنین که انشالله خطری برای رزمنده تون پیش نیاد.ذکر بگین ...غسل صبر کنین،دعا بخونین دلتون آروم می شه!هیچکس از قضا و قدر خبر نداره...

مادرم با حرص جواب می داد:بله،ولی خود خدا هم سفارش کرده آدمها خودشون رو مقابل قضای بد قرار ندن،نمیشه که جلوی سیلاب خوابید و گفت هر چی خدا بخواد همون میشه...ص139


نظر من درباره ی این کتاب:

کتاب مشتمل بر396صفحه است؛

رمانی بسیار پر کشش که توسط قلم توانای خانم حمزه لو نوشته شده و در تمام کش و قوس داستان خواننده را با تمام قدرت به دنبال وقایع،بی هیچ مکثی می کشاند.در این رمان کلیت جامعه درگیر با  جنگ به نمایش درآمده و اجتماع را که دستخوش تحولاتی ناعادلانه قرار داده مورد بررسی و در قالب یک داستان پر کشش مطرح می کند.وقایعی که در طول یک جنگ برای مردمان آن کشور خواسته یا ناخواسته پیش آورده و همه را درگیر می کند و هیچ راه بهبود و تغییری برای آن نمی شود در نظر گرفت جز تن به قضا دادن!در این رمان دنیای آرمانی نویسنده در لفافه ایی بسیار زیبا در جهانی بدون جنگ و خون ریزی نمایان و به قلم آورده شده است؛نویسنده به خوبی به پیچیدگی های این دنیای آرمانی واقف است و با دیدی وسیع مشکلات را یک پس از دیگری که در بطن جامعه در طول یک جنگ اتفاق افتاده به قلم می آورد به گونه ایی که برای ساختن دنیای آرمانی نویسنده گاها خواننده نیز درگیر ساخت جهانی به دور از هر گونه جنگ و خونریزی دست به دعا برمیدارد.برای افرادی در سن من که لحظات جنگ و  درگیریهای اجتماعی را در آن زمان به خوبی درک کردند و لحظات پر از تنش را در خاطرات خویش به ثبت رسانده اند؛همذات پنداری با شخصیت داستان در ضمن اینکه دردناک است اما شیرینی خاص به خودش را نیز دارد که این نشان از قلم توانای این نویسنده دارد.نگاه نویسنده به عشق و خانواده بسیار عمیق می باشد و در هیچ کجای ماجرا عشق را متفاوت از خانواده تعریف نکرده است.قهرمان اصلی داستان در ابتدا دختری17ساله است که همگام با او خواننده نیز رشد می کند و به بالندگی فکر و  احساسی می رسد؛گرچه این بالندگی با حرکتی حلزون وار صورت می گیرد اماروال ماجرا هیچ دلزدگی و  یا دلسردی در دنبال کردن وقایع برای خواننده ایجاد نمی کند.از ویژگی های بارز قهرمان داستان می توان به کمرویی وی در ابتدا اشاره کرد که در ادامه ی ماجرا این کمرویی جای خود را به پختگی و بلوغ عقلی می دهد تا جائیکه در حساس ترین زمان  های زندگی ،این شخص خود به خوبی می تواند برای زندگی خویش تصمیم درست بگیرد.قهرمان این رمان از قشر معمولی جامعه انتخاب شده،قشری که بیش از سایر اقشار در دردهای جامعه غوطه ور می گردد.قهرمان این ماجرا هرگز سعی نکرده در طول ماجرا به گونه ایی نمایش داده شود که بیانی بر تعریف این سوال گردد:مرد برتر است یا زن؟

با تمام کاستی ها و کمبودهایی که این شخصیت به علت جامعه ی رشد نکرده در خود حس می کند و تکیه بر مرد را الزام ادامه ی زندگی خویش می داند اما در نهایت نشان می دهد که این نیاز قابل کنترل بوده و می تواند در بسیاری از مراحل زندگی با وجود فقدان هرگونه تکیه گاه و نیز همراه تمام سختی های غیرقابل انکار می توان به درستی تصمیم گرفت و زندگی کرد.شخصیتهای این رمان هیچیک پیچیدگی شخصیتی ندارند و هیچکدام فاقد ابعاد احساسی نمی باشند و در هر زمان لازم می توانند به خوبی پرده از حس خود برداشته و خواننده را با احساسات خویش درگیر نمایند.نویسنده به هیچ وجه سعی ندارد از شخصیت اول این رمان یک فرد بی نقص ارائه دهد بلکه او را در واقعیتی محض همانند تمام انسانها خاکستری جلوه داده و در حینی که خصایص مثبت را در او قلمفرسایی می نماید به همان نسبت از بیان نقاط منفی شخصیت وی نیز کوتاهی نکرده است.نگاه نویسنده به جنگ با در نظر گرفتن مشکلاتی که برای قهرمان ماجرا پدید می آید بسیار روشن و واضح است و با طرح این روایت به خوبی می توان پی به مصائب این دوران برد؛نگاه وی به مذهب نیز در طول ماجرا بسیار نرم و به دور از هرگونه تعصب خشک و دلزدگی مطرح می گردد به گونه ایی که خواننده چه مخالف و چه موافق نمی تواند بحثی روی این دیدگاه نویسنده بر زبان آورد زیرا تمام رویدادها حقیقت انکار ناپذیر در جامعه ی زمان جنگ را به تحریر آورده است.در کل هیچ کجای رمان اتفاق غیرعادی رخ نمی دهد که سبب تعجب و غیرقابل باور کردن روایت شود.حوادث این رمان همگی پذیرفتنی هستند و چه تلخ و چه شیرین بر تک تک سلولهای خواننده اثر می گذارند.در انتهای رمان جامعه ی آرمانی نویسنده که عاری از جنگ می باشد تحقق می یابد و بسیار شیرین به نقطه ی پایان می رسد و خواننده می تواند با آرامش خاطرکتاب را بسته و برای لحظاتی چشمان خود را ببندد و تمام وقایع را مرور آنی کرده و در نهایت بر قلم توانای این نویسنده درود فرستد که به هیچ وجه از صرف وقت برای مطالعه ی این رمان پشیمان نمی باشد.

مطالعه ی این رمان را به تمام رمان دوستان خوب کشورم توصیه میکنم و در پایان خسته نباشید و تشکر فراوان می گویم به قلم توانای  خانم حمزه لو. 

شاه ماهی

نام کتاب: شاه ماهی

نویسنده: عاطفه منجزی

ناشر: نشرعلی

چاپ پنجم تهران 1392


قسمتی از کتاب:

ماهنوش به سمت او چرخید و مستاصل و کلافه نگاهش کرد که کامران ادامه داد:چیه خب؟میخوام خیالت جفت مونو راحت کنم که دیگه از غریبه و نامحرم و هیچ کاره خبری نیست!

دندانهای زن جوان از حرص بر هم فشرده شد؛طوری که انقباض فکش را می شد از روی عضلات چهره اش به خوبی تشخیص داد.کامران بی توجه به نگاه عصبی به نگاه عصبی و فک منقبض شده ی او؛همان طر که دستش را جلو گرفته بود با خونسردی و سماجت دوباره به دست چپ ماهنوش اشاره کرد و گفت:دست؛...دست چپت!

ماهنوش از گوشه ی چشم متوجه ی خانم تاج شد که با لذت و لبخندی محو آنها را زیر نظر گرفته بود؛ناچار دست لرزانش را کمی جلوتر برد.....ص156


نظر من درباره ی این کتاب:

این رمان مشتمل بر668 صفحه است.

در ابتدا تشکر ویژه میکنم از نویسنده ی خوب کشورمون خانم عاطفه منجزی که مطمئنا" جهت تالیف این کتاب زحمت و زمان زیادی را صرف نموده اند و به او خسته نباشید می گویم.

در حالت کلی می توان گفت که داستان کلیت جامعه را تا حد زیادی ناعادلانه می شمارد!

به تصویر کشیدن زن جوانی که از سوی همسر مرحومش مورد ظلم بسیار واقع شده و سپس تنهایی او به دلیل نبودن اعضای خانواده در کنارش و حمایت نشدن از سوی جامعه  مکررا" مورد بی عدالتی و ظلم واقع می شود؛ اما نویسنده در هیچ کجای ماجرا سعی در بهبود بخشهای ملموس ناعادلانه ی اجتماع ندارد و تنها به بیان ایرادها در قالب ماجرا پرداخته و راهکاری برای رفع مشکلات ارائه نمی دهد!خصوصا" در قسمت مظلومیت بانوان و ظلمی که در حق یک زن حاضر در جامعه روا می گردد راه علاجی بیان نشده و تنها با حضور فردی به نام کامران که همچون یک سوپرمن و یا یک رابین هود عمل میکند خواسته بار دیگر زن را با تحت حمایت قرار دادنش زیر سایه ی مردی دیگر از تنگنا رهایی بخشد!

نویسنده دنیای آرمانی خواننده را در ظهور فردی مانند کامران تداعی و معنا می بخشد و هر چه در روند ماجرا جلوتر می رویم روال داستان گونه ایی هندی وار به خود میگیرد!

نویسنده خواسته یا ناخواسته راه حلی برای درمان درد و رنج زن ارائه نمی دهد و تنها حضور فردی به نام کامران را گزینه ی مناسب برای فرار از مشکلات برحق جامعه ی زنان امروز بیان میکند!

نگاه نویسنده به عشق و روابط جنسی و خانواده تا حد زیادی مرا به یاد فیلمهای هندی می انداخت و حس میکردم ماجرای این رمان تاثیر زیادی از فیلمهای هندی را در خود مستتر نموده است.

قهرمان اصلی داستان با توجه به نام کتاب و شروع ماجرا زن جوانی به نام ماهنوش معرفی می شود اما رفته رفته زمانیکه همگام با وقایع پیش می رویم قهرمان جای خود را با مردی به نام کامران عوض میکند که تا پایان ماجرا نیز قهرمان بودن در قالب کامران باقی می ماند که این خود نشان دهنده ی برتری مرد را بر زن نمایش داده و تکیه کردن زن را به جنس مخالف برای رهایی از مشکلات به خوبی نمایان می سازد!

قهرمان مرد ماجرا از قشر معمولی جامعه نمی باشد گرچه خودش تمایل دارد از القاب و عناوین به جا مانده از نسل قاجار فرار کند ولیکن در نهایت و با تمام تلاشی که نویسنده در امر رد کردن جاه و جلال شاهزادگان قاجار دارد لیک این شخصیت باز هم از همان ثروت و از همان القاب سود می برد اما با نقابی متفاوت و امروزی!

قدرت کش مکش و جدال میان دو جنس مخالف در این رمان به هیچ وجه مساوی نیست و در همه حال سعی در برتر جلوه دادن شخصیت مرد کاملا مشهود می باشد!

من از حضور نویسنده ی توانایی چون خانم منجزی سوالی دارم و آن این است:

زنی مانند ماهنوش که دارای تحصیلات عالیه بوده و در اجتماع حضوری فعال داشته چطور می شود یکباره چنان از نظر شخصیتی دچار تزلزل گردد که حتی متوجه نشود داروهایی که همسر اولش به وی می دهد همگی مخدر و یا ضدبارداری هستند؟

و یا در قسمتی از رمان که ماهنوش فرزند خویش را در دوران بارداری ماههای آخر ؛ از دست می دهد چطور ممکن است این زن با توجه به سابقه ی بیماری افسردگی که داشته و مصرف داروهایی که وی را دچار اعتیاد و در نهایت افسردگی میکرده حالا بعد از دست دادن فرزندش بیماری افسردگی وی بازگشتی ندارد؟...البته خانم منجزی اشاره ی کوتاهی به ناراحتی ماهنوش می کند اما با کمی تحقیق می توان پی به این امر برد که بازگشت بیماری افسردگی در زنانی که سابقه ی این بیماری را دارند بعد از زایمان با شدت هر چه تمام تر بوده و بهبودی در کوتاه مدت از محالات است!

قهرمان زن رمان هیچ پیچیدگی شخصیتی ندارد و بیشتر رفتارش مانند یک زن بیسواد و به دور از جامعه می باشد و از نگاه من رفتاری کاملا" به دور از منطق را از شخصیت یک زن به نمایش گذاشته است.

قهرمان خوب داستان که بیشتر در قالب کامران یعنی مرد ماجرا معرفی شده است نیز خطاهایی از خود بروز می دهد که این نقطه ی مثبت ماجراست چرا که شخصیت کاملا" سفید از قهرمان ساخته نشده بلکه یک شخصیت خاکستری را به نمایش می گذارد اما در نهایت خوبیها بر بدیهای وی نماد بیشتری را به خود اختصاص میدهد در حالیکه این ویژگی در شخصیت زن رمان به چشم نیامده و بیشتر از او یک فرد دست و پا چلفتی و بی عرضه نمایش داده شده است!

نگاه نویسنده به حکومت اصلا مشخص نیست و گویا نویسنده از این یک قلم مقوله در کل ماجرا فاکتور گرفته و تاریخ وقوع داستان نیز در هیچ کجای ماجرا به خوبی مشخص نمی باشد.

از بخشهای حکومتی تنها حضور پلیس آن هم در ابتدای ماجرا یاد شده و مابقی در محدوده ی روابط میان یک خانواده ی از هم گسیخته ادامه می یابد.

نویسنده در بسیاری از قسمتهای رمان سعی داشته نگاه مستمری نیز به مذهب داشته باشد که به نظر من تنها دلیل این امر گرفتن مجوز جهت نشر کتاب بوده وگرنه هیچ تاثیر مثبتی در خواننده ی یک رمان نمی تواند داشته باشد این که نویسنده به طور مکرر قرآن خواندن ماهنوش را بر بالای سر بیمار رو به مرگ را عنوان نماید چرا که وقتی ماهنوش نذر میکند برای سلامتی فرزندش ختم قرآن بکند در نهایت می بینیم که فرزند او مرده به دنیا می آید!!!...این تناقض دید یک نویسنده به مذهب را نمایش میدهد و از دیدگاه من که خواننده ی این اثر هستم تالیف بخشهای مرتبط با مذهب تنها جهت گرفتن جواز برای نشر این اثر بوده و بس!

در انتهای رمان نیز جامعه ی آرمانی نویسنده که همانا تکیه کردن زن به مرد می باشد محقق می شود و داستان پایانی خوش دارد.

خسته نباشید خانم منجزی عزیز منتظر آثار ارزشمند دیگر شما هستم.

بینایی

نام کتاب:بینایی

نویسنده:ژوزه ساراماگو

مترجم:کیومرث پارسایی

ناشر:نشرشیرین

نوبت چاپ چهارم بهار1385


قسمتی از کتاب:

از سه روز گذشته؛هوا صاف نمی شد و اعلامیه ها بارها مسیر کاخ ریاست جمهوری تا وزارت کشور را طی کردند.روز چهارم نیز از سپیده دم؛آسمان ابری و تیره بود.در اواسط صبح؛رگبارهای پراکنده؛شهر را در بر گرفت.گاهی باران می بارید و گاهی قطع می شد.سپس تا عصر آن روز؛باران نرمی شروع به باریدن گرفت.

وزیر کشور در نظر داشت از مقامات ارشد نیروی هوایی بخواهد برنامه را زیر باران به اجرا در آورند؛ولی اندیشید حتی اگر آنان موافقت کنند؛ریختن اعلامیه در چنان شرایطی؛نوعی توهین به مردم تلقی خواهد شد و حاصلی نخواهد داشت...ص157


نظر من درباره ی این کتاب:

این کتاب مشتمل بر281صفحه است.اولین بار که این کتاب را دیدم گمان بردم نویسنده در ادامه ی رمان کوری قسمت دوم آن را نوشته و به نام بینایی روانه ی بازار کرده است.اما پس از خواندن کتاب نظرم تغییر کرد چرا که در ماجرای این رمان تنها در حدود30 یا40 صفحه ی پایانی است که نویسنده اشاره هایی به شخصیتهای رمان کوری می کند.این کتاب بیش از آنکه ماجرایی را دنبال کند بیشتر جنبه ی آموزشی دارد و در قالبی خاص سعی در معرفی و شناساندن احزاب مختلف سیاسی من جمله معرفی حزب سوسیالیست؛حزب سوسیال دمکرات و یا محافظه کاران و یا لیبرالها  می نماید...و تنها ارزشی که من در این کتاب توانستم از آن بهره ببرم همین بود...ماجرای این رمان به هیچ وجه کشش رمان کوری را نداشت اما مطالب آموزنده ی بسیاری را در خود برای خواننده به همراه دارد که البته گمان می برم مطالعه ی این رمان از حوصله ی نوجوانان خارج و برای گروه اندکی از رمان دوستان جالب توجه باشد!

غزال

نام کتاب : غزال

نام نویسنده : طیبه امیرجهادی

ناشر : نشر علی

نوبت چاپ شانزدهم تابستان1392


قسمتی از کتاب:

دستهای هنرمندش چنان ماهرانه روی پیانو به رقص درآمده بود که نمی توانستم ازش چشم بردارم.وقتی دست کشید همه برایش کف زدند الا من که غرق رویا بودم ؛ که با سماجت پرسید:مثل اینکه غزال خانم شما خوشتون نیومد ؛ به نظر شما چطور بود؟

برای اینکه لجش را بیاورم جواب دادم:ای بدک نبود! میشه تحمل کرد.

بابا چشم غره ای رفت و گفت:غزال!!

- خوب بده بابا ؛ عقیدمو رک و پوست کنده گفتم؟

سپهر - نه ! اتفاقا" خیلی هم خوبه ! وقتی نپسندیدین دلیلی نداره دروغ بگین...ص85


نظر من درباره ی این کتاب:

کتاب شامل679صفحه می باشد و در ابتدا جا دارد خسته نباشی محکمی به خانم امیرجهادی عزیز عرض کنم که برای تالیف چنین رمانی زمان گذاشته و وقت صرف کرده اند.

ضمن قدردانی از زحمات این نویسنده ی عزیز اما باید گفت که در این رمان کلیت جامعه کاملا" نادیده گرفته و و هیچ جایی از داستان قصد تغییر یا بهبود در روند اشکالات مستتر و عیان جامعه ندارد.دنیای آرمانی نویسنده یک دنیایی کاملا" رویایی در این رمان بوده که در زندگی و روال امروزی جامعه ی ما بسیار اندک و انگشت شمار هستند که گاه اصلا" به چشم نیامده و یا قابل به چشم آمدن نیز نمی باشند.در رمان هیچگونه پیچیدگی ماجرایی وجود ندارد و همه چیز را می توان به خوبی حدس و یا مورد پیش بینی قرار داد.نگاه داستان به عشق و روابط جنسی و خانواده نگاهی سطحی بوده و می توان به جرات گفت که این رمان تنها جنبه ایی سرگرمی برای قشر جوان دارد که می تواند ساعات بیکاری آنها را به خوبی پر کند اما در نهایت نمی توان گفت که در ماجرا اشاره ایی جدی به تناقضات موجود در خانواده و عشق داشته است! از دیدگاه نویسنده در این رمان قدرت بین زن و مرد به خوبی مشخص و معلوم نگشته که آیا مرد برتر است یا زن و یا اینکه کدام به دیگری می تواند تکیه احساسی و عاطفی داشته باشد.قهرمان داستان که شخصی به نام غزال است پیچیدگی شخصیتی نداشته و بیشتر دارای تزلزل شخصیتی می باشد و در مهمترین لحظات زندگی قادر به تصمیم گیری درست نمی باشد. در ابتدای داستان از غزال به عنوان دختری خود ساخته و آزاد و همه فن حریف نام برده می شود اما کم کم که داستان پیش می رود خواننده به خوبی در می یابد که این شخصیت تا چه حد ناپخته و متزلزل می باشد تا جائیکه با بی فکری زندگی خویش را به نابودی می کشاند و در این راه هیچ راهنمای درستی هم برای وی وجود ندارد! قهرمان داستان پیوسته دچار تردید و خطا گشته و نویسنده سعی دارد به طور ناخواسته گاها" حق را نیز به جانب وی مقدر نماید! در این رمان نویسنده هیچ نگاه و نگرش خاصی به حکومت نداشته و استفاده ی مثبت یا منفی از حضور افراد موثر در جامعه مانند پلیس ؛ قاضی و هیچ مسئول دیگری ننموده است در حالیکه از دیدگاه یک خواننده ممکن است زمانیکه زندگی غزال به مشکل و بن بست ظاهری می رسد حضور افراد موثر در جامعه الزامی باشد حال آنکه فقدان حضور این افراد در روایت کاملا" ملموس می باشد.نویسنده ی محترم با اینکه در برخی قسمتها سعی کرده مشکلات غزال را در گلایه های کوتاهی که به خدا می کند نمایش دهد اما نگاه خاص و موکدی به مذهب ننموده و این نیز یکی از کمبودهای ملموس روایت می باشد.اتفاقات غیرعادی زیادی در داستان رخ می دهد که البته نمی توان به آنها غیرعادی بلکه غیرمعمول گفت تا جائیکه نویسنده در ابتدای روایت ماجرا با خصوصیاتی که از غزال بیان میکند از او یک استوره ساخته چرا که این دختر را با داشتن انواع مهارتها مانند اسب سواری ؛ تیراندازی؛آشنا به فنون دفاع شخصی و ورزشهای رزمی ؛ بلبل زبانی ؛ بسیار درسخوان ؛ باهوش ؛ بی نهایت زیبا ؛ مورد توجه تمام پسرهای فامیل و غریب و... که اگر واقعا" بخواهیم یک ایراد در این خصوص تالیفات بیان کنیم باید بگوییم این اشخاص را تنها می توان در فیلمهای هندی مشاهده کرد نه در جامعه ی واقعگرای امروزی ایران !...در پایان ماجرا بسیار شیرین تمام میشود و تلخی گزنده ایی در روایت به چشم نمیخورد که سبب آزار برخی خوانندگان حساس گردد و تنها می توان به نکته ی مثبت انتهای ماجرا اشاره ی اکید داشت که گذشت می تواند ویرانه را آباد سازد.

فکر میکنم این کتاب و روایت آن بیشتر مورد قبول و تحسین جوانانی که در سنین18تا22هستند قرار گیرد و شخصا" فکر نمیکنم میلی به مطالعه ی مجدد این رمان داشته باشم اما زحمات نویسنده ی خوب کشورمان خانم امیرجهادی نازنین را ارج می نهم و خسته نباشید می گویم که برای تالیف این رمان حتما" زحمت فراوان کشیده اند ...امیدوارم همواره موفق و سلامت بوده و از ایشان آثار ارزشمندتری را مطالعه نمایم. 

بیگانه ای با من است

نام کتاب : بیگانه ای با من است

نام نویسنده : جوی فیلدینگ

مترجم : شهناز مجیدی (حمزه لو)

ناشر : شادان

نوبت چاپ ششم تابستان1391


قسمتی از کتاب:

به خیابان((بیکون))رسید.نزدیک بود با عابری تصادف کند.او به خیابان پرید.نه!من نمی توانم پیش پلیس بروم.به خودت نگاه کن!تو یک آشغالی!هیچ کس حرفت را باور نمی کند.

چیزی برای باور کردن نبود.چه مدرکی داشت که کسی برایش توطئه چینی می کند؟حتی خودش را به یاد نمی آورد ؛ چه رسد به چیزهای دیگر!فراموشی عصبی باعث می شود که او یک مقدس باقی بماند.((واقع بین باش! و برو گمشو! سعی کردم ولی نتوانستم!))چند دقیقه به علامتی خیره شد تا به یاد آورد که دقیقا" چه معنی دارد.حروف بزرگ آبی و طلایی اعلام می کردند:((داروخانه ی بیکون))... ص237


نظر من درباره ی این کتاب:

کتاب مشتمل بر416صفحه است و از دیدگاه من یکی از مهیج ترین و زیباترین آثار جوی فیلدینگ به شمار می رود.ماجرا مربوط به زندگی زن جوانی است که بر اثر یک شوک عصبی بزرگ دچار فراموشی گشته و این فراموشی بهانه ی خوبی می شود برای یکی از اعضای نزدیک خانواده اش تا وی را با کمک داروهای قوی اعصابی که به او می خوراند دچار افسردگی شدید کرده و سپس به اهداف خویش دست یابد...اما در این میان به جهت بازگشتهای کوتاه خاطرات مبهمی که از گذشته به ذهن وی هجوم می آورد او گمان را بر این میگذارد که افرادی قصد نابودی وی را دارند و در این میان بار دیگر در اثر وقوع یک اتفاق ساده اما ناگهانی تمام گذشته را به روشنی در خاطر خویش می بیند و درست در این لحظه است که متوجه ی تمام واقعیات اطرافش می گردد و ...

این داستان به خوبی روایت مشکل میان یک زوج را که مرد خانواده جراح متخصص کودکان و خود زن یک خانه دار می باشد به نمایش می گذارد ؛ زوجی که از دیدگاه یک جامعه ی شهری خانواده ی موفق و ثروتمند و به اصطلاح بی غم به نظر آمده اما در درون و بطن خانواده مشکلی بس عظیم وجود دارد که شخصیت اول داستان بعد از مراجعه به مدرسه ی فرزندش متوجه ی آن میشود.

مشکل به قدری زیبا و دقیق بزرگنمایی شده است که هر خانم خانه دار و یا اصولا" هر مادری بعد از مطلع شدن از چنین معضلی شاید ساعتها به فکر فرو رفته و با خود بگوید:اگر چنین مشکلی در خانواده ی من وجود داشت من چه باید میکردم؟

در این کتاب دو رویی و ریا و تزویر توسط یک فرد که عضو اصلی خانواده می باشد به خوبی به قلم آورده و در پس هر جمله ایی که از دید خواننده می گذرد دقایقی فکر را با خود به همراه می آورد.

چگونگی برخورد صحیح با این مشکل که در ادامه ی ماجرا توسط نویسنده ی توانا نوشته و به وسیله ی مترجم ماهری همچون خانم حمزه لو تعبیر گشته به خواننده کمک فراوان می کند که در نهایت متوجه ی اوج و بزرگی مشکل گشته و نحوه ی برخورد با این معضل را نیز در منطقی ترین شکل به او آموزش میدهد.

مطالعه ی این کتاب را به تمام افرادی که خواهان مطالعه ی رمانهای مهیج هستند و همچنین به تمام بانوان متاهل و خانه دار پیشنهاد میکنم و مطمئنم از خواندن این رمان نهایت لذت را خواهید برد.