کتابخانه

کتابخانه ی شخصی من و توضیحی بر آنچه میخوانم

کتابخانه

کتابخانه ی شخصی من و توضیحی بر آنچه میخوانم

آسمان به زمین می آید

نام کتاب : آسمان به زمین می آید

نام نویسنده : سیدنی شلدون

مترجم : میترا معتضد

ناشر : نشرالبرز

نوبت چاپ سوم1386


قسمتی از کتاب:

دنا رفتن او را تماشا کرد.او از کجا فهمیده من اینجا چه میکنم؟دنا به روزنامه امپراتوری جونو تلفن زد.((سلام؛می خواستم با یکی از خبرنگارهایتان صحبت کنم؛به نام نیکلاس وردان...))برای لحظه ایی گوش داد:((آه شما خبرنگاری به این اسم در انجا ندارید.که اینطور.متشکرم.))حدود ده دقیقه طول کشید تا دنا چمدانش را ببندد.باید هر چه زودتر از اینجا بروم و هتل دیگری پیدا کنم.ناگهان به خاطر آورد... ...ص226


نظر من درباره ی این کتاب:

کتاب شامل 435 صفحه می باشد.ماجرایی بسیار پر کشش و هیجان انگیز از زندگی خبرنگاری به نام دنا که درگیر کشف ماجرای خانواده ی 5نفری می گردد که همه ی اعضای آن در طول کمتر از یک سال یک به یک به در اثر حادثه هایی که به ظاهر طبیعی بوده ؛ کشته و هیچ مظنونی  هم دال بر به قتل رسیدن آنها در مدارک موجود نمی باشد و چون این خانواده از نظر خوشنامی زبانزد خاص و عام بوده و تمامی مردم به نیکنامی از آنها یاد میکنند لذا هیچ دشمنی برای افراد این خانواده نیز به چشم نمی آید که بتوان ثابت کرد این افراد نه بر اثر حادثه بلکه به دست فرد یا افرادی به قتل رسیده اند و در این میان تنها یک خانم خبرنگار به نام دنا به ماجرای مرگ اعضای 5نفره ی این خانواده که در کمتر از یک سال همگی مرده بودند دچار شک و تردید گشته و برای یافتن حقیقت درگیر ماجرایی بسیار پیچیده و مهیج می شود که خواننده هر لحظه در ماجرا سایه به سایه با او گام برمیدارد و دچار استرس و هیجان میگردد.

به واقع می توان قسم خورد که این اثر شاهکاری بی نظیر از سیدنی شلدون می باشد.

در هیچ لحظه از داستان شما با روندی یکنواخت مواجه نشده و پیوسته به همراه نویسنده و شخصیت این رمان جنایی قدم برمیدارید.

بی نهایت از مطالعه ی این رمان لذت بردم و به تمام افرادی که علاقمند به رمانهای جنایی و پلیسی هستند توصیه اکید دارم حتما این کتاب را مطالعه کرده و از قلم زیبای نویسنده و همچنین مترجم آن لذت وافر ببرند.

جایی که قلب آنجاست

نام کتاب : جایی که قلب آنجاست

نام نویسنده : تهمینه کریمی

ناشر : نشرعلی

نوبت چاپ اول1387


قسمتی از کتاب:

سامان با مراجعه به نیری انتظامی کارهای اقامت موقت ام را انجام داد و من به خاطر مسئولیت کاری که پذیرفته بودم عاقبت چمدانم را به مقصد ماندن گشودم.صبح وقتی در اتاقم را باز کردم صدای افتادن شیئی روی زمین نگاهم را متوجه خود کرد یک ورقه کاغذ سفید با یک شاخه گل رز روی زمین افتاده بود برای برداشتنشان خم شدم کاغذ سفید از وسط تا شده بود وقتی بازش کردم از خواندن نوشته تایپ شده روی آن جا خوردم... ... ص231


نظر من درباره ی این کتاب:

این رمان مشتمل بر552صفحه می باشد که همین جا قبل از ارائه ی هر نظری باید به نویسنده ی آن خسته نباشید گفت.

داستان روایت زندگی دختری است که در امریکا بزرگ شده و با توجه به اینکه از مادری ایرانی و پدری امریکایی متولد گشته در طول23سال زندگی خویش برای اولین بار است که بنا به خواست و وصیت پدرش برای یافتن خانواده ی مادری خویش که او را هم در سن13سالگی از دست داده بوده به ایران سفر میکند و ...

ماجرا بسیار آرم و جز در یک مورد که اندکی هیجان دارد هیچ واقعه ی خاص و پرهیجان دیگری رخ نمیدهد.

حضور شخصیتی با نام سامان در ماجرا که دائم با لودگی و حرفهای بی سر و ته حوصله ی خواننده را به تنگنا می کشاند و همچنین تکرار این جمله (( لبهایش را با زبان خیس کرد )) که به جرات می توان گفت این جمله در یک صفحه در میان ماجرا به کرات تکرار گشته ؛ از معایب چشمگیر این رمان می باشد.

نویسنده نمیدانم به چه علت در تکرار این جمله تا این حد مصر بوده و گویا هیچ جمله ی دیگری در ادبیات از دیدگاه ایشان برای تامل میان کلمات گوینده ی ماجرا که رز نام دارد یافت نمیشده است!

ماجرای کلی این رمان از دیدگاه من مانند کاروان شتری است که هر شتر آن متعلق به یک فرد بوده و اگر در جایی این کاروان رها گردد هر شتر به نزد صاحب خویش میرود چرا که ماجراهای این رمان از نظر من برگرفته از چند رمان متفاوت ایرانی می باشد که نویسنده سعی داشته با ذکاوت از چند ماجرای متفاوت در رمانهای دیگر یک رمان کلی بسازد و از این از نقطه نظر افرادی که رمانهای بسیار خوانده اند محال است دور بماند!

دراماتیزه کردن شخصیتها در ماجرا بسیار ساده صورت گرفته و با اینکه نویسنده سعی داشته شخصیت سهراب را پیچیده جلوه دهد اما به هیچ وجه موفق عمل نکرده و هیچ معمای شخصیتی در رمان به چشم نمی آید.

بعد از خواندن بیش از550 صفحه به تنها سوالی که فکر کردم و بی جواب ماند این مقوله بود:

چه درسی می توان از مطالعه ی این رمان گرفت؟

چقدر خوب بود نویسنده ی محترم این رمان در کنار زحمت زیادی که برای تالیف این رمان کشیده بودند اندکی هم مطلب واقعا آموزنده در ماجرا مستتر نموده تا خواننده بعد از مطالعه ی این رمان با آسودگی خاطر از صرف وقتی که جهت خواندن آن گذاشته لبخند رضایت نیز بر جان و  روح خویش مزین سازد.


محکوم به نیستی

نام کتاب : محکوم به نیستی

نام نویسنده : جوی فیلدینگ

مترجم : تکین حمزه لو

ناشر : انتشارات شادان

نوبت چاپ چهارم بهار1389


قسمتی از کتاب:

نانسی از او پرسید:در مورد مدل آخر چه نظری داری؟همانی که گربه داشت.

بعد بدون مکث خودش جواب داد:جورجیوس بود ؛ دخترم!

با صدایی آمیخته به غرور و فخر خندید:دخترم مانکن است.

جیل با صدای بلند گفت:اصلا" فکر نمی کردم اسلوان اینقدر بزرگ شده باشد.

نانسی به طرف او برگشت و برای اولین بار جیل را دید.

- خدای من!نمی دانستم تو هم آمدی _ معترضانه به لورا نگاه کرد _ لورا تو اصلا" به من نگفتی که با جیل می آیی.

- می خواستم غافلگیرت کنم... ...ص198


نظر من درباره ی این کتاب:

کتاب مشتمل بر339صفحه است.روایت ماجرای این رمان مربوط به زندگی مادری میشود که دختر6ساله اش توسط مردی مورد تجاوز قرار گرفته و سپس به قتل می رسد.مادر به دلیل غرایز احساسی و مادرانه اش بعد از اینکه از ناحیه ی پلیس ایالتی جهت یافتن قاتل دخترش ناامید می گردد خود اقدام به جستجو جهت یافتن قاتل میکند. در طول روایت داستان خواننده اطلاعات خوبی در زمینه ی قوانین کیفری و جزایی امریکا به دست می آورد که می توان این را یکی از محسنات کتاب دانست لیکن در کل ماجرا با اینکه می توانست بسیار پر تنش و مهیج تر نوشته شود اما از روال بسیار آرام و بی هیجان برخوردار می باشد و جز در یکی دو مورد خواننده را دچار هیجان نمی کند.نویسنده در این کتاب بیشتر از آنکه بخواهد رمانی ماجرایی و جنایی در اختیار خواننده بگذارد در نظر داشته از نظر روانشناسی و احساسی مادرانی که اینگونه داغدیده هستند را مورد بررسی قرار دهد که همین موضوع شاید در برخی لحظات باعث خستگی خواننده میگردد!

صبح ؛ ظهر ؛ شب

نام کتاب : صبح ؛ ظهر ؛ شب

نام نویسنده : سیدنی شلدون

مترجم : کاوه رحیمیان

ناشر : انتشارات درسا

نوبت چاپ چهارم1388


قسمتی از کتاب:

تایلر وارد دفتر قاضی ارشد شد:((کیت ؛ متاسفانه من باید چند روزی به بوستون بروم.مشکلی خانوادگی است.کسی را داری در غیابم کارهای مرا انجام بدهد؟))

((البته ؛ ترتیبش را می دهم.))

((متشکرم.))

و همان روز بعد از ظهر ؛ قاضی تایلر استانفورد در راه بوستون بود.در هواپیما نشسته بود و گذشته را مرور می کرد که به یاد آن روز وحشتناک و حرفهای پدرش افتاد:من از راز کوچک و کثیف تو خبر دارم.

نظر من درباره ی این کتاب:

کتاب مشتمل بر 383 صفحه می باشد.این رمان جنایی شاید یکی از بهترین رمانهایی بود که تا به حال خوانده ام.قلم نویسنده و همچنین هنر مترجم در این روایت به قدری گیرا بود که لحظه ایی نمی توانستم آن را بر زمین بگذارم.چیزی که در این کتاب  و رمان حکایت شده اش آن را نسبت به دیگر آثار جنایی متمایز میکرد این بود که خواننده با روال روایتی ماجرا خیلی زود تشخیص میدهد که مجرم و قاتل چه کسی است اما شگفتی ماجرا آنجاست که با تمام تفاسیری که خواننده می تواند به خوبی معما را حل شده تصور کند اما کشش اینکه به چگونگی وقوع وقایع و نهایتا" برای رسیدن به پایان ماجرا پی ببرد ؛ نمی تواند از مطالعه دست بردارد و به نظر من این یک پدیده ی بسیار بسیار قابل تحسین برای روش نویسنده است که با وجود حل معما لیکن به قدری ماجرا جذاب تعریف می گردد که خواننده سطر به سطر ماجرا را دنبال کرده تا بفهمد پایان ماجرا چه خواهد شد.

در این کتاب پیرمرد ثروتمندی که دارای سه فرزند بزرگ و تحصیل کرده می باشد به قتل می رسد و فرزندانش که هر یک دچار مشکلات مادی بسیاری هستند و همواره از سوی پدر مورد بی مهری قرار گرفته اند مورد اتهام واقع شده و هر لحظه گمان اینکه کدام یک نقشه ی قتل پدر را کشیده از سوی کارآگاهی چیره دست مورد بررسی قرار میگیرد.کارآگاه خیلی زود تشخیص میدهد که قتل توسط چه کسی صورت گرفته اما برای اثبات این موضوع نیاز به مدارک مستدل داشته و متوجه میگردد که قاتل بسیار باهوش و زیرک می باشد چرا که در هیچ کجا ردی از خود باقی نگذاشته است و ... 

اوژنی گرانده

نام کتاب : اوژنی گرانده

نام نویسنده : انوره دو بالزاک

مترجم : آتوسا یزدانی

ناشر : جاده ابریشم

نوبت چاپ اول 1377

قسمتی از کتاب:

او‍ژنی به سمت باغ گریخت.از این که نمی توانست تمام آن چیزهایی را که دلش می خواست برای پسر عمویش فراهم کند غمگین بود.چه باید می کرد؟برای اولین بار از رو به رو شدن با پدرش می ترسید چرا که چیزی را از او پنهان می کرد.به سرعت به راه افتاد.از استنشاق هوای تازه و تابش نور گرم خورشید ؛ شادمان بود.در آشپزخانه ؛ گرانده با تحکم با نانون صحبت می کرد:از نان دیروز ؛ چیزی مانده؟

- حتی ذره ایی هم نمانده موسیو...ص17

نظر من درباره ی این کتاب:

داستانی بسیار با احساس و عاری از هر گونه ایجاد کسالت برای من بود.اصولا" عاشق آثار نویسنده ایی چون بالزاک هستم.این نویسنده ی بزرگ به قدری زیبا محیط وقایع داستان را توصیف میکند که قبل از ایجاد هر اتفاقی در ماجرا کل محیط در ذهنم مجسم می شود.بالزاک از نظر من یکی از نویسندگانی است که هیچ گاه در جهان نفر دومی مانند او دست به قلم نخواهد برد.تعریف وقایع احساسی همراه با توصیف مکان و زمان آن چنان در ذهن هر خواننده ایی حک می شود که گویا سالیان بسیار با شخصیتهای رمان زندگی کرده است.ماجرای این رمان بسیار احساسی بوده و حکایت زندگی دختری است که با وجود داشتن پدری دنیا پرست و مال دوست در حالیکه سالهای اوج جوانی خویش را می گذراند اما مجبور به تن دادن سرنوشتی می گردد که در واقع پدرش برای وی رقم میزند!!!دختری که با قلبی پاک و احساسی عمیق دلبسته ی پسر عموی خویش می گردد اما به اجبار جور زمانه و تصمیمهای واهی پدرش مجبور می شود قدم در مسیری از زندگی خویش بگذارد که هیچ جذابیت و زیبایی برایش به همراه ندارد و زمانیکه سالهای زیادی از این عشق سوزان می گذرد و او فرصت دیدار دوباره با عشق دوران جوانی خویش را می یابد باز هم موانع دیگری بر سر راه وی قرار می گیرند که...