کتابخانه

کتابخانه ی شخصی من و توضیحی بر آنچه میخوانم

کتابخانه

کتابخانه ی شخصی من و توضیحی بر آنچه میخوانم

بادبادک باز

نام کتاب : بادبادک باز


نویسنده : خالد حسینی


مترجم : حسین بخشی


ناشر آوای مکتوب


چاپ اول1394


قسمتی از کتاب:

کم کم از محیط اطرافم آگاه شدم صدای ناله و دعا می آمد بچه گریه می کرد و مادرش دست از آرام کردنش بر نمی داشت.یکی بالا آورد یکی دیگری شوروی را لعنت می کرد و کامیون در تمامی جهات بالا و پایین می پرید و سرها به فلز بالای  تانکر می خورد.بابا در گوشم گفت: (( به یک چیز خوب فکر کن،یک چیز شاد!))

چیزی خوب.چیزی شاد.من هم یاد خاطرات خوبم در پغمان افتادم:

جمعه بعد از ظهر در پغمان.یک زمین بزرگ با درخت ها و بوته های تمشک.من و حسن در چمن های هرس نشده ایستاده بودیم.من و حسن دست در دست هم در یک خط حرکت می کردیم و چشمانمان به بادبادک ها در آسمان بود.ص128


نظر من درباره این کتاب:

کتاب مشتمل بر367صفحه است.من همیشه دید خاص و نه چندان خوبی نسبت به افغانهایی که در کشورم می دیدم داشتم.اما به جرات می توانم بگویم که بعد از مطالعه ی این رمان تا حد زیادی زوایه ی دیدم تغییر کرد و دیگر خبری از آن حس بد با آن شدت گذشته وجود ندارد.در طی خواندن این رمان به حقایقی در رابطه با جامعه ی افغانستان در زمان حکومت ظاهرشاه و سپس وضعیت همان جامعه بعد از حمله ی شوروی به آن کشور و پس از آن روی کار آمدن طالبان؛پی بردم که تا حد زیاد و غیر قابل تصوری همراه با تاسف از دگرگونی بیش از حدی که منجر به نابودی یک کشور شد مرا دچار حیرت نمود.

کشوری که زمانی برای خودش دارای آبادیها و زیبایی های در خور توجه بود و امروز هیچ چیز از آن زیبایی ها جز ویرانی و بدبختی بر جای نمانده.مردمی که با وجود داشتن مذهب و ذاتی صلح دوست دچار چنان بحران و جنگی می شوند که حتی سالها پس از پایان تمام مخاطرات نتوانسته روی پای خویش بایستد و همچنان ویران از تهاجم دو گروه که تحت هیچ شرایطی بر حق نبوده اند؛بر جای مانده.

جامعه ایی که دستخوش یک ناعدالتی عظیم می گردد؛ابتدا از سوی یک کشور همسایه و بعد از آن با شکل گیری گروهک تروریسی و وحشی طالبان کاملا رو به انحطاط می رود.کشور همسایه با حمله ی خویش آبادیها را می سوزاند و به نابودی می کشاند و طالبان پس از آن انسانیت و خوشبختی در این کشور را به نهایت سقوط و نیستی می رساند.

تناقضات موجود در جامعه به سبب اختلافات طبقاتی سبب می شود داستان عشق متفاوت از خانواده بیان گردد و روابط بین زن و مرد با برتری صد در صد مرد و قدرت نمایی او به خوبی تعریف شده است.

قهرمان داستان که یک مرد است با تعریف تمام وقایع زندگی خویش از دوران طفولیت تا جوانی که چطور دستخوش حوادث غیرعادی و ناعادلانه گشته،خواننده را با ریز ترین نکات و دغدغه های فکر و زندگی اجتماعی افغان ها آشنا می کند.

فرار وی از افغانستان و مهاجرتش به امریکا و چگونگی امرار معاشش در آنجا بسیار خواندنی است که همواره منطبق بر واقعیتی محض و به دور از اغراق بیان می گردد و اما زمانیکه وی مجبور می شود بنا به دلایلی بار دیگر به افغانستان باز گردد رو به رو شدن وی با طالبان و درگیریهای وحشیانه ی این گروه تروریست با او و مردم افغانستان بسیار خواندنی و قابل تامل است.

این رمان جز کتابهای ادبیات جهان معرفی شده و به نظر من می تواند مطالعه ی آن از بسیاری جهات برای علاقمندان به رمان قابل توجه باشد.مطالعه ی این رمان بی نظیر را به دوستان اهل مطالعه شدیدا توصیه کرده و مطمئنم پس از پایان یافتن ماجرا شما نیز مانند من دیدتان نسبت به خیلی مسائل تغییر خواهد کرد.

با باد می خوانم

نام کتاب: با باد می خوانم


نام نویسنده : بهیه پیغمبری


ناشر نشر البریز


چاپ دوم تابستان1384


قسمتی از کتاب:

وارد خیابان اصلی شدیم،یاشار لب به سخن گشود.او که تا آن لحظه خشمگین و کلافه به نظر می رسید گفت: ((وروجک شیطان جانم را به لبم رساند.هر چه به او گفتم،جوابم را طور دیگری می داد.هی می خواستم خوددار باشم و خودم را آرام کنم،اما عاقبت نگذاشت.برخلاف میلم مثل سگ او را ترساندم و حالا هم آن قدر پشیمانم که نگو و نپرس))

حرفی برای گفتن نداشتم.سکوتم باعث تعجبش شد.برگشت و نگاهی به من انداخت و با حیرت گفت: ((چقدر رنگت پریده،انگار اصلا" سرحال نیستی))

مدام بر می گشت و بی آنکه حواسش به جلو و خیابان باشد،به من نگاه می کرد.نگاهش نمی کردم.از چهره ی برزخ و عصبیش می ترسیدم.تازه به عمرم آن قدر چهره های...ص260


نظر من درباره ی این کتاب:

داستان مشتمل بر452صفحه است.زمانیکه شروع به خواندن این رمان کردم تا حدود80صفحه ی اول ماجرا هر آنچه که بدبختی بتوان تصور کرد برای شخصیت اول این رمان که یک دختر است اتفاق می افتد تا جائیکه خواننده احساس می کند تنها اصابت یک صاعقه بر سر این فرد کفایت می کند که تمام بدبختیهای وی در این جهان به تکامل برسد!!!...اما رفته رفته بعد از این صفحات روال ماجرا تغییر کرده و خواننده رغبتش هر لحظه برای پیگیری ماجرا بیشتر می شود.در نگاه اول کلیت جامعه برای این دختر به گونه ایی صد در صد ناعادلانه به تصویر کشده شده است و سپس با یک تغییر و نقل مکان،زندگی روی خوش خویش را به شخص نمایان می کند.دنیای آرمانی نویسنده در این داستان همواره در آینده تصور شده و همانطور که ماجرا پیش می رود می توان به این درک رسید که هدف نویسنده نشان دادن قدرت عشق و اراده در این داستان حرف اول و آخر را می زند.نگاه داستان به عشق،روابط جنسی و خانواده بسیار احساسی بوده اما به دور از انتظار نیست.وجود تناقضات موجود در خانواده و عشق و اختلافهای طبقاتی به خوبی در قسمتهایی از داستان به رشته ی تحریر درآورده شده است.قهرمان اصلی داستان که یک دختر بوده و رشد وی را از زمان طفولیت تا سنین جوانی لحظه به لحظه با او همقدم می باشیم؛در ابتدا فردی بی اراده و تو سری خور بنا به مقتضیات یک جامعه که در آن رشد یافته معرفی می گردد اما در اثر ورود به خانواده ایی مهربان و با فرهنگ، کم کم این کمبودهای شخصیتی در وی به مرحله ی رشد و تکوین رسیده تا جائیکه شخص حتی پی به نبوغ خویش که داشتن صدایی زیبا و تحسین برانگیز است نیز می رسد.در طول ماجرا رابطه بین قدرت زن و مرد نیز به خوبی تعریف شده ودر جامعه ی ایران آن روز که نویسنده به گونه ایی زیرپوستی اشاره به تاریخ وقوع ماجرا دارد از افراد جامعه به هیچ وجه بعید نبوده و برتری مرد نسبت به زن کامل مشهود می باشد.شخصیت زنان در این کتاب دارای احساسات و امیالی متفاوت با زنان نبوده و با توجه به تاریخ وقوع داستان برتری مرد نسبت به زن بارها و بارها بدان اشاره شده و اجحاف حقوق قانونی زنان به خوبی قابل لمس است.قهرمان داستان دارای پیچیدگی شخصیتی و یا فاقد ابعاد احساسی نبوده به همین خاطر خواننده به راحتی می تواند حالات و روحیات وی را درک کند.شخصیت های منفی در این رمان کم نیستند اما نکته ی قابل توجه این است که همین افراد نیز گاها" از خود صفات بارز نیک و انسانی را نیز نمایش می دهند که این خود نشان از درایت نویسنده بوده که به نوعی خواسته به خواننده این موضوع را یادآوری کند که انسانها سیاه مطلق نمی باشند.در طول مطالعه ی رمان به دو نکته ی مهم می توان اشاره کرد که نویسنده دائما" بر قدرت عشق و اراده تاکید دارد اما در نهایت پیروزی عشق بر هر چیز دیگر رجحان می یابد.نگاه نویسنده به مذهب نیز در این رمان بسیار لطیف و دوست داشتنی بیان می شود زیرا لطفات مذهب را می توان به خوبی در رفتار و گفتار فردی به نام آبا که پیرزنی سالخورده و دنیا دیده است،درک کرد.روایتی که در این کتاب از نظر خواننده می گذرد روالی آرام داشته و هیچ قسمت غیرعادی و به دور از انتظار رخ نمی دهد که سبب حیرت خواننده گردد و همواره ماجرا مملو از احساسی لطیف ،خواننده را با خود همراه می کند.پایان ماجرا نیز همانند کل ماجرا در نهایت درایت نویسنده و مهارت به انتهایی خوش نقطه ی پایان را بر صفحه می نشاند و خواننده را با احساسی از رضایت برای دقایقی به فکر فرو می برد.

مطالعه ی این رمان برای تمام علاقمندان رمان می تواند پیشنهاد خوبی باشد.در پایان از خانم بهیه پیغمبری به جهت قلم پراحساسشان تشکر کرده و اما یک تشکر مخصوص از ایشان هم لازم به ذکر است به جهت معرفی به جایی که ایشان از خواننده قدیمی و معروف کشورمان به نام ((خانم پروین)) کرده و از کارهای خیر و انسان دوستانه ی ایشان خیلی زیبا یاد کرده اند؛برای این نویسنده ی خوب کشورمان  سلامتی و موفقیت روز افزون را آرزومندم.