کتابخانه

کتابخانه ی شخصی من و توضیحی بر آنچه میخوانم

کتابخانه

کتابخانه ی شخصی من و توضیحی بر آنچه میخوانم

باران عشق

نام کتاب : باران عشق 

نام نویسنده : افسانه نادریان 

ناشر : زرین 

قسمتی از کتاب: 

چند لحظه بیشتر طول نکشید که در باز شد و جوانی خوش قد و بالا با موهایی بور و چشمان آبی روبرویم سبز شد.با اینکه فقط یک لحظه او را دیدم ولی همان یک لحظه کافی بود.نقاشی کردن به من آموخته بود که دقیق باشم و خوب ببینم و این برایم عادت شده بود.در مورد همه چیز با یکبار دیدن جزییات کامل را بخاطر می سپردم.سرم را پایین انداختم و کاسه آش را به سمت پسر جوان گرفتم.کاسه را که از دستم گرفت دیگر صبر نکردم فوری برگشتم و تقریباً با حالت دو به در خانه رسیدم.حتی منتظر نشدم تا تشکر کند.آنقدر عصبانی بودم که در حیاط به سوال مادر که آش را دادی یا نه هم جوابی ندادم وفوری به اتاقم رفتم.حتی برای خداحافظی با همسایه ها هم از اتاقم بیرون نیامدم.فقط وقتی مطمئن شدم که همه آنها رفتند از
اتاقم بیرون آمدم.
مادر ظرفهای شسته شده آش را مرتب میکرد.پرسیدم:
-مادر ، کمک نمی خواهی؟
مادر با ناراحتی گفت:
-نه ، متشکرم.
از دست من خیلی ناراحت بود.نزدیکتر رفتم و گفتم:
-مادر شما باید به من حق بدید.
-جلوی همسایه ها خیلی خجالت کشیدم.
نظر من درباره ی این کتاب: 

رمان باران عشق از نظر من بیشتر جنبه ی سرگرم کننده داشت و از آن دست کتابهای رمانی محسوب میشود که می توان به آن نام یک بار مصرف داد.یعنی فکر نمیکنم روزی برسد که دلم بخواهد یک بار دیگر این کتاب را مطالعه نمایم.شخصیتها در حد متوسط و رو به پایین دراماتیزه شده بودند.شخصیت دختر داستان یعنی محبت دارای تناقض شخصیتی بسیاری بود و قلم بیشتر در حول و حاشیه ی وی در حال مانور است.این شخصیت تکلیف خودش را هم با خودش به خوبی نمی دانست...گاهی عاشق و دلباخته بود و زمانی بی احساس! گاهی در پی یک عشق ملکوتی بود و زمانی اسیر وابستگی های زمینی...در تصمیم گیری دارای ثبات نبود...شخصیت دانا و عاقلی از وی نمایش داده نمیشد و بیشتر از روی احساسی پوچ و تا حدی دمدمی مزاج بودن صحبت میکرد و تصمیم می گرفت.شخصیت مقابل محبت که فردی به اصطلاح تحصیلکرده در زمینه ی روانشناسی بود و امیر نام داشت خود دارای مشکلات روحی بسیار بود و این که تا مدتها قدرت بیان و ابراز عشق را در خود نمی دید آن هم از روی ترس اینکه مبادا پاسخ رد بشنود از دیدگاه روانشناسانه مقوله ایی کاملا رد شده به حساب می آید.در قسمتی از داستان سعی شده بود ایمان و اعتقادات مذهبی هم چاشنی رمان گردد که به نظر من تا حد زیادی مسئله زیر سوال میرفت!!!این که یک فرد با تکیه بر مذهب قول و قراری خلاف عقل و منطق در دین اسلام با امام مورد نظر خویش و یا خدای خود بگذارد عملی بسیار دور از منطق یک انسان تحصیلکرده می باشد.این که در قالب مذهب بخواهیم ایمان قوی داشتن را اینگونه نمایش دهیم که فرد حاضر می شود به خاطر قول و پیمانی که تنها از روی بی منطقی در شرایطی خاص و بحرانی که مسلما پای عقل در میان نیست بر زبان آورده و در پی آن حاضر میشود اینگونه خلاف دیگر قوانین الهی رفتار کرده و همسر خویش را بی خبر رها نموده و به دنبال وفای به عهد خویش به اصطلاح برود از دیدگاه حتی مذهبیون هم رد شده است چرا که در چنین شرایطی راهکارهای صحیح از سوی علما و دانشمندان دینی نیز بیان شده است ولی به علت اینکه داستان در قالب رمان بیان شده و نویسنده احتمالا بنا به صلاحدید خویش حوصله ی پرداختن و باز کردن این دست قضایا را نداشته لذا خواننده در حین مطالعه تنها یک ماجرای صرف رمان را می خواند اما چیزی از ماجرا نمی آموزد.ای کاش خانم نادریان عزیز اندکی هم سعی بر این داشتند که ضمن تالیف این رمان سرگرم کننده نکاتی را نیز در غالب همین رمان جهت آموزش و افزودن به اندوخته های خوانندگان و علاقمندان آثار خویش در نظر می گرفتند.